قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های
زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و
سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو 
بمانی و تنهایی و دوری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کشتی هايم به دريا رفته اند

 

حتی اگربه بادبان ها ودکل های شکسته بازگردند،

 

 

 

به دستی اعتماد دارم که هرگز شکست نمی خورد

 

 

 

واز پليدی نيکی به بار می آورد

 

 

حتی اگر کشتی هايم در هم شکنند

 

 

وهمه اميد هايم غرق شوند

 

 

فرياد می زنم:"به تو اعتماد دارم".

                                              

 


 

فرقی نمی کنه !

گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !


شب باشه ، یا روز !

زمستون باشه ، یا تابستون !


چای بخوری ، یا یه کوفت دیگه !

یساری بخونه یا گروه پینگ فولاید !


پرده پنجره کشیده باشه یا نباشه !

سیگار بکشی ، یا نکشی !


دیگه فرقی نداره

فاصله ات با من صد متره ، یا صد قرن !


وقتی نمی بینمت ،

چشمام باشن ، یا نباشن !


وقتی نیستی دیگه ،

برام هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !

 

 

برای دانلود آهنگ روی عکس کلیک کنید

 

زندگي، شوق رسيدن به همان فردايي است که نخواهد آمد


تو، نه در ديروزي و نه در فردايي


ظرف امروز، پر از بودن توست

 

زندگي را درياب

 


بخون اما نظرتو هم بگو
مادر کودکش را شير ميدهد
و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن مي آموزد

وقتي کمي بزرگتر شد کيف مادر را خالي ميکند
تا بسته سيگاري بخرد

بر استخوانهاي لاغر و کم خون مادر راه ميرود
تا از دانشگاه فارغ التحصيل شود

وقتي براي خودش مردي شد
پا روي پا مي اندازد
و در يکي از کافه ترياهاي روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتي ترتيب ميدهد و ميگويد:
عقل زن کامل نيست....!!!

خـیــــلی ســخــتـه كـه بــخــوای
بـا آب خــوردن،
بــغــضـت رو بـفـرسـتـی پـایـیـن،
امـــا یـــه دفــعــه
اشـــــك از چــشـمــا ت
جــاری بـشـه ...

ساعت ها به ساعت می نگرم
مسابقه گذاشته اند عقربه ها
هر چه غمت بیشتر باشد از سرعت خود می کاهند.

آشنایی یک اتفاق است ،
جدایی یک قانون؛
دل به اتــــفاق نبند
کـــــه قانون اجرا می شود... !

 


چه چیز را با دشواری می توان پنهان داشت؟ اتش را که در روز دودش از راز نهان خبر می دهد و در شب شعله اش پرده دری میکند. عشق نیز چون اتش است که پنهان نمی ماند زیرا هر چه عاشق در رازپوشی بکوشد باز هم نگاه دو دیده اش از سر ضمیر خبر می دهد. ولی انچه از این دو دشوار تر پوشیده می شود بغضی است که در گلو است و غم و اتش عشقی که در دل شکسته است 

 

 

 

 

خاک کوی یار شده ام تا مگر سایه ای به لطف بر سرم افکند. اما دلدار از کنارم گذشت و از سایه ای نیز دریغ کرد.

 

 

 

 

 

دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم و انها را در قاب زرین نمیگیرم زیرا  درگاهی است نغمه های جانسوز خویش را بر خاک بیابان مینویسم تا با دست باد به هر سو پراکنده شود. ولی اگر باد خط مرا با خود ببرد روح سخنم را که بوی عشق می دهد به جایی نمیتواند ببرد.

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد احساسی بودکه منو درک میکرد
حالا من مانده ام یک دنیای پوچ نه صداییست که مراارام کند ونه طبیبیست که مرا درمان کند
 
 
 

 

 

خورشید را ببین که  مثل عاشقان در اغوش حلال ماه جای گرفته . بگذار این نقش را نشان پیوند مهر خودمان شمارم.  مگر نه این است که هم اکنون تو مرا افتاب خویش می دانی؟ ای ماه من پیش ای تا من نیز خورشید صفت در برت گیرم.

 

ماه

 inspiration 

 

تعداد صفحات : 26